این علی کیست؟؟!!!!
در دایره ء وجود موجود علیست اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
تا خانهء اعتقاد ویران نشود من فاش بگفتمی که معبود علیست
شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین على علیه السلام وسیعتر و متنوعتر از این است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد.براى یک فرد،حد اکثرى که میسر است این است که یک یا چند ناحیه معین و محدود را براى مطالعه و بررسى انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.
یکى از جوانب و نواحى وجود این شخصیت عظیم،ناحیه تاثیر او بر روى انسانها به شکل مثبتیا منفى است و به عبارت دیگر«جاذبه و دافعه»نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مىنماید و در این کتاب دربارهاش گفتگو شده است.
شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازى در روحها و جانها یکسان نیست.به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول مىدارد و در دلها هیجان و موج ایجاد مىکند،و هر چه عظیمتر و پرنیروتر استخاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است،خواه عکس العمل موافق یا مخالف.
شخصیتهاى خاطره انگیز و عکس العمل ساز،زیاد بر سر زبانها مىافتند،موضوع مشاجرهها و مجادلهها قرار مىگیرند،سوژه شعر و نقاشى و هنرهاى دیگر واقع مىشوند،قهرمان داستانها و نوشتهها مىگردند.اینها همه،چیزهایى است که در مورد على علیه السلام به حد اعلى وجود دارد و او در این جهتبىرقیب و یا بسیار کم رقیب است.گویند محمد بن شهر آشوب مازندرانى-که از اکابر علماى امامیه در قرن هفتم است-هنگامى که کتاب معروف مناقب را تالیف مىکرد،هزار کتاب به نام«مناقب»که همه درباره على علیه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت.این یک نمونه مىرساند که شخصیت والاى مولى در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول مىداشته است.
امتیاز اساسى على علیه السلام و سایر مردانى که از پرتو حق روشن بودهاند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشهها،به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام مىبخشند.
فیلسوفانى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بو على و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشهها و سرگرم کردن خاطرها هستند.رهبران انقلابهاى اجتماعى مخصوصا در دو قرن اخیر،علاوه بر این،نوعى تعصب در پیروان خود به وجود آوردند.مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله«تسلیم»مىکنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به مى رنگین مىنمایند.اما در هیچ کدام از آنها گرمى و حرارت توام با نرمى و لطافت و صفا و رقتى که در پیروان على،تاریخ نشان مىدهد نمىبینیم.اگر صوفیه از دراویش لشکرى جرار و مجاهدانى کار آمد ساختند،با نام على کردند نه به نام خودشان.
حسن و زیبایى معنوى که محبت و خلوص ایجاد مىکند از یک مقوله است،و سیادت و منفعت و مصلحت زندگى که کالاى رهبران اجتماعى،و یا عقل و فلسفه که کالاى فیلسوف است،و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالاى عارف است،از مقولههاى دیگر.معروف است که یکى از شاگردان بو على سینا به استاد مىگفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعى نبوت شوى،مردم به تو مىگروند،و بو على سکوت کرد.تا در سفرى در فصل زمستان که با هم بودند،سحرگاه بو على از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت:تشنهام،قدرى آب بیاور.شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن.هر چه بو على اصرار کرد،شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند.در همین وقت فریاد مؤذن از بالاى ماذنه بلند شد که«الله اکبر،اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله».بوعلى فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد.گفت:تو که مدعى بودى اگر من ادعاى پیغمبرى کنم مردم ایمان خواهند آورد،اکنون ببین فرمان حضورى من به تو که سالها شاگرد من بودهاى و از درس من بهره بردهاى آنقدر نفوذ ندارد که لحظهاى بستر گرم را ترک کنى و آبى به من بدهى،اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده،از بستر گرم خارج شده و رفته بر روى این بلندى و به وحدانیتخدا و رسالت او گواهى مىدهد.ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
آرى فیلسوفان شاگرد مىسازند نه پیرو،رهبران اجتماعى پیروان متعصب مىسازند نه انسانهاى مهذب،اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم مىسازند نه مؤمن مجاهد فعال.
در على،هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابى و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتى از نوع خاصیت پیامبران.مکتب او،هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایى و جذبه و حرکت.
على علیه السلام پیش از آنکه امام عادل براى دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند،خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود.کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود.هم اندیشهاى عمیق و دور رس داشت و هم عواطفى رقیق و سرشار.کمال جسم و کمال!218 روح را توام داشت.شب،هنگام عبادت از ما سوى مىبرید و روز در متن اجتماع فعالیت مىکرد.روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگىهاى او را مىدید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهاى حکیمانهاش را مىشنید،و شب چشم ستارگان اشکهاى عابدانهاش را مىدید و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانهاش را مىشنید.هم مفتى بود و هم حکیم،هم عارف بود و هم رهبر اجتماعى،هم زاهد بود و هم سرباز،هم قاضى بود و هم کارگر،هم خطیب بود و هم نویسنده.بالاخره به تمام معنى یک انسان کامل بود با همه زیباییهایش.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 215
استاد شهید مرتضى مطهرى
نظرات دیگران [ نظر]
|
نوشته شده توسط : امیر حسین
یکشنبه 88 تیر 14 ساعت 5:57 عصر